یوکناپاتافا



مهران نجفی نویسنده‌ای جوان است که با نگارش رمان از پنجشنبه‌ها متنفرم» نشان داده در داستان‌پردازی و ساختن شخصیت‌های جذاب، نویسنده‌ای توانا است. داستان را می‌توان از سری داستان‌ها جاده‌ای در نظر گرفت که زمان حال آن در مسافرت از تهران به رشت و در گشت و گذار طی می‌شود، ولی گذشته در سَر راوی بازسازی می‌شود تا برخی روابط مهم و تاثیرگذار زندگی او برای مخاطب ساخته شوند و متصل شوند به او و اکنونش و مهم‌تر از همه اتومبیلی که نقشی مهم در قصه دارد؛ جاگوار سورمه‌ای به اندازۀ یکی از آدم‌های مهم کتاب نقش دراماتیک بر عهده دارد و تا پایان حضور پررنگ و مهمش را در قصه حفظ می‌کند. ترکیب نگاه واقع‌گرایانه با عناصر ماوراء طبیعی حال و هوایی جذاب به رمان بخشید. داستان از روزی شروع می‌شود که مردی به آژانس اتومبیل مراجعه می‌کند و می‌خواهد رانندۀ جاگوار سورمه‌ای چند روزی در خدمت او باشد. به این ترتیب مرد مرموز، جاگوار و قهرمان اصلی قصه به هم پیوند می‌خورند و سر از حوادثی عجیب در می‌آوردند؛ از مسابقۀ اتومبیلرانی در شهر رشت تا درگیری با گروه‌های خلافکار و در عین حال ماجرایی عاشقانه هم دوره می‌شود؛ ماجرایی که راوی با دختری که به تازگی مرده از سر گذرانده و این ماجرای عاشقانه علت برخی رفتارهای مرد را روشن می‌کند. چهل کلاغ» رمان از پنجشنبه‌ها متنفرم» را به علاقمندان داستان‌های شهری و پرحادثه و عاشقانه پیشنهاد می‌دهد. 

منبع: وب سایت نشر چهل کلاغ

از پنج شنبه ها متنفرم | مهران نجفی


از پنج شنبه ها متنفرم | مهران نجفی | انتشارات نگاه

"رهام سالیانی" مهندسِ عمرانی -که با جگوار کلاسیک ایکس جی 12 خود توی آژانس کار می‌کند- به تازگی، و دقیقا مشخص نیست چه مدت قبل؟ صمیمی‌ترین دوستِ خود "آنسه" را از دست داده. آنسه دختری شاد و پرانرژی‌ست که به‌طور ناگهانی جایی در گذشته‌ی رهام خودکشی می‌کند. عجیب بودن این مرگ که در ادامه منجر به بحران‌های روحی رهام می‌شود، و عذاب وجدان راوی نسبت به این مرگ، رهام را وادار می‌کند را در پی علت این مرگ درآید.

"از پنج‌شنبه‌ها متنفرم" اولین رمان مهران نجفی روایتی پیچیده دارد. راوی اول شخص داستان پیوسته بین سیال ذهن و راوی محتضر متغیر است. کتاب با نقل قولِ "سید بَرِت"، بنیان‌گذار گروه پینک فلوید، آغاز می‌شود و از ابتدا موسیقی را در روایت جاری می‌کند و مدام در کات‌های مختلف داستان ارجاع‌های متعددی به موسیقی –عموما موسیقی کانتری- داده می‌شود. این نقل قول: "کاری که ما کردیم، ساختن دنیایی کوچک از مفاهیم فلسفی بود، و این تا حدی بی‌ارزش به نظر می رسید." بخشی از مصاحبه‌ی سیدبرت با مایکل واتز است که در 27 آوریل 1971 منتشر شد.

به نظر می‌رسد آوردنِ این نقل قول در ابتدای داستان، نوعی کدگذاری و اشاره‌ی نویسنده به موتیف‌های فلسفی‌ست که درونمایه‌ی اصلی داستان را تشکیل می‌دهد. خودکشی، عقده‌ها و حس‌های سرکوب شده‌ی دوران کودکی، عذاب وجدان وسواس‌طور که در نهایت منجر به انتخاب‌های راوی داستان "رهام" می‌شود و تاثیر بسیاری در فاینال کات دارد.

داستان ابتدا رئال است و از یک جایی به بعد شکل سورئال به خود می‌گیرد و تشخیص این که شیوه‌ی روایت راوی اول شخص مرده است و یا نه،کمی سخت است و همین‌طور در لا‌به‌لای داستان شیوه‌ی روایت به جریان سیال ذهن تغییر می‌کند و خواننده را با فضای دیگری از داستان که بیشتر فلش بک‌های مربوط به گذشته‌ی آنسه است  روبه‌رو می‌کند.

رمان از پنج‌شنبه‌ها متنفرم پر است از صحنه‌هایی که همه‌ی‌مان در بستر زندگی شهری تجربه‌اش را داشته‌ایم ولی کمتر به آن توجه کرده‌ایم و یا دست کم،کمتر از آن ها نوشته شده است، به گونه‌ای که در هر صفحه از داستان با لایه‌ای از روح در هم پیچیده‌ی شخصیت‌ها رو به رو هستیم.

کتاب پر است از اسم خیابان‌های و مکان‌های شهری. چنینی دقتی روی اسامی شهری تاحدی خواننده را یادِ رمان‌های پاتریک مودیانو می‌اندازد.

در طول داستان طیفِ خاصی از رنگ‌ها مدام تکرار می‌شوند. تم داستان خاکستری است و بی‌روح بودنِ این رنگ به تدریج زوال را به داستان تزریق می‌کند. رمان ساختاری معماگونه دارد و خواننده باید به ارتباط ماجراها پی ببرد و ما متوجه می شویم که با یک روایت ساده رو به رو نیستیم. پلان‌های هالیوودی زیادی توی داستان به چشم می‌خورد. مسابقات غیرقانونی ماشین‌رانی. قاچاق مواد. زد و خورد و. همه‌ی این‌ها داستان را تبدیل به یک رمان پرکشش و جذاب می‌کند و خواننده را تا انتها با خود می‌کشد.

موتیف آب توی داستان نوعی حس رستگاری به خواننده القا می‌کند. انداختن واکمنِ دوران کودکی راوی توی دریاچه برای رهایی از احساس گناه، غرق شدن سامون –روحِ سرگردانِ تو داستان، غرق شدن جگوار و رهام، همه‌ی این ها تداعی کننده‌ی یک چیز هست: "رهایی از یک عذاب روحی"

 

بخشی از کتاب:

آن روز، توی اتاق‌های خالی و دلگیر آن عمارتِ کوچک، وقتی قدم‌هایم روی موکت‌های خاکستری–که همه جایش خاکِ ته کفش دیده می‌شد- مثل اولین قدم‌های نیل آرمسترانگ روی ماه طرح می‌انداخت، برای اولین بار باورم شد که پدر دیگر توی این دنیا نیست. هنوز تو رفتگی چهار پایه‌ی میزش روی موکت مانده بود. رفتم و جایی که قبلا میزش قرار داشت ایستادم و به روبرو، به درِ شیشه‌ای که چشم‌اندازش دیوار نم گرفته و کثیفِ انباری انتهای حیاط بود خیره شدم، و به این فکر کردم با چه امیدی می‌نشست اینجا و طراحی می‌کرد؟ توی این اتاق در بسته و دلگیر، که همه جایش بوی سیگار می‌داد، در این آشفته بازار زندگی ما و اتاقی که چشم‌اندازش از این بدتر نمی‌شد، او چه چیزی می‌دید؟ و بعدش یکدفعه باورم شد او دیگر توی این دنیا نیست. حتا یادش توی این خانه‌ی کهنه –که حالا خالی شده از روح- وجود نداشت. او رفته بود. خیلی وقت قبل رفته بود، و من تازه می‌فهمیدم او یک‌دفعه جایش خالی شده. نفسم گرفته بود. پدر کجا بود؟ کی رفته بود؟ چرا من نفهمیده بودم؟ نشستم گوشه‌ی اتاق کنار تورفتگی‌های میز طراحی پدر. یک ورِ وجودم من را از بی‌نفسی اتاق برحذر می‌داشت و به فرار ترغیبم می‌کرد، ورِ دیگرم می‌خواست همانجا بنشیند و گریه کند. بعد برخاستم، و از آن اتاقِ دلگیر، از آن خانه‌ی سرد و دیوار نم‌گرفته‌اش، و از همه‌ی گذشته‌ام گریختم. خیلی طول کشید تا فهمیدم، می‌شود گریخت اما نمی‌شود ول‌شان کرد.

نازنین غریبی پور - مد و مه / یکشنبه ۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۵


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

server یکتا:رفقا دارند برای ظهور امام عصر(ع) یارگیری میکنند ویکی فایل دیزل ژنراتور - قیمت دیزل ژنراتور شهر فرنگ و ارتباط بین فرهنگ و رفتارها لبخند گل زیباست...! خدمات تعمیر پکیج تهران اینجا می‌نویسم... دانلود خلاصه کتب دانشجویی معارف قرآن